واژه

معنی کلمات

واژه

معنی کلمات

معنی کلمات و معانی اسمها و شهرها و کشورها و رسم و رسومات
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات

۷۵ مطلب با موضوع «معنی و ریشه نامهای پارسی» ثبت شده است

مَهسا و مَهوَش نام های دخترانه فارسی هستند . به معنی  : دختر بسیار زیبا به زیبایی ماه  . مهسا و مهوش از پیوند ( مه یا ماه + سا /وش )درست شده اند . سا و آسا و وش  پسوند شباهت هستند . پس مهسا و مهوش  یعنی مانند ماه .
آرَش یک نام پسرانه ایرانی به معنی آذرخش است و در حقیقت مخفف آذرخش است .آرش همان آرش کمانگیر نامدار است که با پرتاب تیر به منظور رفع اختلاف میان ایران و توران و تعیین مرز ایران جان خود را بر سر این کار نهاد و روح او با پرتاب تیر با تیر به پرواز درآمد و در راه میهن جان بر کف نهاد . آرَشِ کَمانگیر نام یکی از اسطوره‌های ایران باستان می باشد. داستان آرش کمانگیر در کتاب اوستا آمده است . در شاهنامه فردوسی  از آرش در سه جا با سرفرازی نام برده شده ولی داستان آرش در شاهنامه نیامده . در کتاب‌های پهلوی و نیز در کتاب‌های تاریخ دوران اسلامی به آن اشاره هایی شده‌ است. ابوریحان بیرونی، در کتاب « آثارالباقیة » به هنگام شرح «جشن تیرگان»، داستان آرش را شرح می دهد و ریشه این جشن را از روز حماسه آفرینی آرش می‌داند. در اوستا آرش را اِرِخشه خوانده‌اند و معنی هایی متفاوت با آنجه بنده در بالا آوردم نگاشته اند :   «تابان و درخشنده»، «دارنده ساعد نیرومند» و «خداوند تیر شتابان». در اوستا بهترین تیرانداز ارخش نامیده شده است که گمان می رود  همین آرش باشد.  و برخی معتقدند که منظور از آرش، حاکم پارتی گرگان بوده که به زور تیر و کمان دشمن را (به احتمال زیاد سکاها را) از مرز ایران دور کرده است.   داستان آرش در زمان پادشاهی منوچهر پیشدادی، در جنگی با توران، افراسیاب سپاهیان ایران را در مازندران محاصره نمود . سرانجام منوچهر پیشنهاد صلح می‌دهد و تورانیان پیشنهاد آشتی را می‌پذیرند و قرار می شود  کمانداری ایرانی برفراز البرز تیری پرتاب کند و  تیر به هر جا بنشست آنجا مرز ایران و توران شود . آرش از پهلوانان ایران داوطلب این کار می‌شود. به کوه دماوند می‌رود و تیر را پرتاب می‌کند. تیر از بامدادتا غروب حرکت کرد و در کنار رود جیحون(آمو دریا )بر درخت گردویی فرود آمد و آنجا مرز ایران و توران شد .جان  آرش  در تیر دمیده می‌شود. برابر با برخی روایت ها( اسفندارمذ) تیر و کمانی را به آرش داد و گفت که این تیر بسیار دور می رود ولی هر که از آن استفاده کند، خواهد مرد. اما آرش نترسید و  به خاطر میهن جان خود را فدا کرد .
کَسرا که به صورت کسری هم درست است همان خسرو است . کسرا شکل عربی شده ی خسرو است . خسرو یا کسرا یعنی شاه خوب و اصل آن خوَســرَو است . هنوز کردها این نام را درست و همانند تلفظ کهن آن بر زبان می رانند . حال که کسرا همان خسرو است به توضیح نام خسرو در فرهنگها توجه کنید : خسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِ) ملک ');" href="http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-ff8642c7b25a420da70c90d41acdb684-fa.html#">۞ . پادشاه husruv (نیک شهرت ) ((مناس 277)) و srav- xu، اوستا sravah hu (اسفا 1 : 2 ص 193) (بمعنی نیک نامی ومشهور)، سانسکریت sushravas ((بارتولمه 1738)) پازند xosrau ((مسینا 139)) معرب آن ((کسری ))((مفاتیح خوارزمی ص 76)) نام چند تن از شاهان در پارسی بمعنی شاه گرفته شده شهنشها ملکاخسروا خداونداچو آفتاب تویی بر همه جهان تابان .معزی نیشابوری .');" href="http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-ff8642c7b25a420da70c90d41acdb684-fa.html#">۞ .(زمخشری ) (از برهان قاطع). کسری . قیصر. (ج ، اَکاسِره ،قیاصره ). هر پادشاه صاحب شوکت . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). ج ، خسروان
رامین یک نام پسرانه ایرانی است . رامین در داستان عاشقانه ویس و رامین است که نامدار شده است . نامی خوش آهنگ و گوش نواز است که به آسانی بر زبان می آید و از این رو خانواده ها آن را به عنوان نام فرزندشان بر می گزینند . برای رامین معانی متفاوت ذکر کرده اند بهترین آن معانی این است : دارای آرامش خاطر ببینیم در فرهنگها در باره رامین چه آمده است : ( ادامه مطلب را بخوانید )
فرشته یک نام زیبای دخترانه ایرانی است .به معنی زنی بسیار زیبا که در درگاه خداوند است و بسی مهربان و دوست داشتنی و نگارین و دارای دو بال سفید است .در فرهنگ در باره ی فرشته چنین آمده است : فرشته . [ ف ِ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ) فریشته . در زبان سنسکریت پرشیته .preshita ');" href="http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-166097b05aff44faaf0e1eb16db05bbe-fa.html#">۞ و مرکب از پر .pra ');" href="http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-166097b05aff44faaf0e1eb16db05bbe-fa.html#">۞ و اش .esh ');" href="http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-166097b05aff44faaf0e1eb16db05bbe-fa.html#">۞ به معنی سفیر، در فارسی باستان فرائیشته .fraishta ');" href="http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-166097b05aff44faaf0e1eb16db05bbe-fa.html#">۞ ، در اوستا فرائشته .fraeshta ');" href="http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-166097b05aff44faaf0e1eb16db05bbe-fa.html#">۞ ، ارمنی عاریتی و دخیل هرشتک .hreshtak ');" href="http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-166097b05aff44faaf0e1eb16db05bbe-fa.html#">۞ از فرشتک ، در فارسی جدید، لهجه ٔ شمال ایران فیریشته .firishtah ');" href="http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-166097b05aff44faaf0e1eb16db05bbe-fa.html#">۞ و لهجه ٔ جنوب غربی فیریسته .firistah ');" href="http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-166097b05aff44faaf0e1eb16db05bbe-fa.html#">۞ ، به سین مهمله . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). معروف است و به عربی مَلَک خوانند. (برهان ). فرسته . فریشته . سروش . (از یادداشت به خط مؤلف ). مخلوقی روحانی که به تازی مَلَک گویند. (ناظم الاطباء) : فرشته چو آید یکی جان ستان بگویم بدو جانم آسان ستان .. فرشته به خوی و چو عنبر به بوی به دل مهربان و به جان مهرجوی . فردوسی .
شیرین یک نام دخترانه ایرانی است .( شیر + ین ) یعنی دختری به پاکی شیر  و البته معنای دوم آن همان شیرین در برابر تلخ است . اما معنی شیرین در فرهنگها : شیرین . (ص نسبی ) هر چیزکه نسبت به شیر داشته باشد، خصوصاً در حلاوت . (آنندراج ) (بهار عجم ). || طفل شیرخواره . (ناظم الاطباء). شیری . || هر چیز که مزه ٔ قند و نبات دهد و حلاوت داشته باشد. غذا و خوراک باحلاوت . (ناظم الاطباء). حالی . حلو. صاحب طعمی چون طعم شکر. نقیض مر. مقابل تلخ . نوشین . (یادداشت مؤلف ) : اما شیرین یار فرهاد بود که این دو در خواب همدیگر را دیدند و دلداده ی هم شدند و به سوی تاق بستان کرمانشاه برای دیدار هم به راه افتادند زیرا در خواب نام تاق بستان را شنیده بودند . فرهاد پسر فغفور بزرگ ایرانیان دیار نزدیک چین و شیرین دختر پادشاه ارمنستان . اما شیرین به دلیل نزدیکی راه زودتر رسید و با خسروپرویز آشنا شد و گمان یرد که او همان خسرو ای است که در خواب دیده  و با او پیوند نمود هرچند دلش گواهی می داد خطا کرده است . وقتی فرهاد از راه رسید دیر شده بود . او طی داستان جالبی در کاخ شاهی شیرین را می بیند و آگاه می شود که او همان یاری است که در خواب دیده و شیرین نیز پی به کار نادرست خود می برد و بقیه ماجرا طولانی و زیبا و خواندنی است و این نوشتار توان شرح همه داستان را ندارد .
فَرزان و فَرزانه یعنی بسیار دانا . در زبان پهلوی فـَرزانَـک بوده. از آنجاکه زبان پهلوی با کردی جنوبی ( کردی فهلوی یا فَیلی ) بسیار همانندی دارد و در کردی جنوبی ( یعنی زبان مردم ایلام و کرمانشاهو خاور استان کردستان )واژه ی فِره به معنی بسیار و نیز واژه ی زانِستِن به معنی دانستن به کار می رود و این دو واژه در پارسی پیش از اسلام نیز بوده  پس می توان فرزان و فرزانه را پیوندی از ( فره + زان ) دانست . امروزه در کردی جمله ی ( فره زانه ) نیز به همین معنی بسیار می داند . می باشد . اما ببینیم  در فرهنگ لغت در این باره  چه آمده است : فرزانه . [ ف َ ن َ / ن ِ ] (ص ) حکیم . دانشمند. عاقل . (برهان ). بخرد. فرزان . فیلسوف . مقابل دیوانه . (یادداشت به خط مؤلف ). در زبان پهلوی فرزانک .frazanak ');" href="http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-4849a5c6d90e42eab5c6343dbff73f49-fa.html#">۞ ، در هندی باستان پْرَ، پیشوند به معنی پیش + جان یا جانتی .-atiَjan ,-jan ');" href="http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-4849a5c6d90e42eab5c6343dbff73f49-fa.html#">۞ به معنی شناختن و فهمیدن . قیاس کنید با جان در زبان ارمنی به معنی دانستن . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : ابله و فرزانه را فرجام ، خاک جایگاه هر دو اندر یک مغاک . رودکی . فرزانه تر از تو نبود هرگز مردم آزاده تر از تو نبرد خلق گمانه . خسروی سرخسی .
فـَریار یک نام زیبای پسرانه است . این نام ترکیبی است از ( فر + یار ) فر یعنی شُکوه و یار یعنی دوست . پس فریار یعنی دوست باشکوه ، یار با فر و شکوه .
کامبیز. (اسم پسرانه ی فارسی) نامی دگرگون شده است از کمبوجیه و دیودور کمبوجیه را کامبیز نوشته است . (ایران باستان ج 3 ص 2123). معنی کمبوجیه در جایی نیامده است اما از آنجاکه در برخی منابع کَبوجیه نوشته اند  و احتمال دارد کبوج  گونه ی دیگری از کبود باشد . پس شاید معنای کمبوجیه یا همان کامبیز  ( جوان دارای جامه ی کبود رنگ ) باشد. کَبوجیه یا کَمبوجیه  .  پسر بزرگ کورش و از شاه دختی هخامنشی بود. در هشت سال آخر پادشاهی پدر، با وی شرکت و عنوان پادشاه بابل را داشت . (530 -552 ق . م .) پس از مرگ پدر، بردیا برادرش را که باعث اغتشاشات و نهضتها شده بود بقتل رساند و نظم را در ایران برقرار کرد سپس به یاری سپاهیان خود بسوی دره ٔنیل حرکت کرد و به کمک بدویان از صحرای سینا گذشت و مصر را فتح کرد و یکی از کارگزاران مصری را مأمور اداره ٔمملکت کرد. قسمتی از دنیای یونانی و ثروتمندترین آنها را نیز به تصرف آورد. به حبشه لشکر کشید و قسمتی از آن را تصرف کرد اما در بازگشت حین عبور از صحرا قسمت اعظم سپاهیان خود را از دست داد. در سال 552 ق . م . گوماتای مغ، که از کشتن بردیا آگاه بود، خود را بردیا خواند و همه ٔ ایالات شاهنشاهی را به اطاعت آورد.رجوع به ایران از آغاز تا اسلام تألیف گیرشمن ترجمه ٔ دکتر معین و تاریخ ایران باستان پیرنیا و نیز رجوع به کبوج شود.چند تن دیگر نیز به نام کامبیز یا کمبوجیه در تاریخ بوده اند .
کیان جمع کی است .کی به معنی شاه خوب است . پس کیان را می توان در خور شاهی معنی کرد .