واژه

معنی کلمات

واژه

معنی کلمات

معنی کلمات و معانی اسمها و شهرها و کشورها و رسم و رسومات
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات

۱۰۸ مطلب در بهمن ۱۳۸۸ ثبت شده است

آد پسوند صفت سازی در پارسی کهن بوده که امروزه دیگر با آن واژه سازی نمی شود .آد در فرهاد، هفتاد، هشتاد،نواد یا نود هنوز به چشم می خورد . فرهاد به معنی شکوهمند( با شکوه ) است . ادامه مطلب را بخوانید.
باقر یک نام عربی پسرانه است به معنی شکافنده . فراگیری  این نام از نام امام محمد باقر  می باشد . لقب این امام ، باقر العلوم به معنی شکافنده دانش هاست . باقر در فرهنگهای لغت: باقر. (کلمه عربی و صفت است ) شکافنده و گشاینده و وسعت دهنده . (از اقرب الموارد). شکافنده و گشاینده و فراخ کننده . (از منتهی الارب ). شکافنده و گشاینده . (ناظم الاطباء). || مرد بسیار علم . (آنندراج ) (غیاث اللغات ): هو باقر علم ؛ یعنی او وسعت دهنده ٔ علم و متبحر در علم است . (ناظم الاطباء). || مرد بسیار مال . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || اسد که چون بر شکار پیروز شود شکم او را بدرد و بشکافد. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). شیر که اسد باشد. (از منتهی الارب ). شیربیشه . (ناظم الاطباء). شیر درنده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || گاو. (مهذب الاسماء). ج بواقر. اسم جمع (بروایت لیث ) باقر جماعة بقر باشد با شبانانش ، مثل جامل که جماعة شتران بود باساربانان . و در جمهرة ابن درید آمده است که باقر و بقیر جمع بقر باشد.(از تاج العروس ). گروه گاوان با گاوچرانان و آن اسم جمع است . (از اقرب الموارد) . باقر و بَقیر و بَیقور و باقور و باقورة اسم جمع. (منتهی الارب ). و رجوع به بقیر و بیقور و باقور و باقورة شود. || رگی است در مآقی . (از اقرب الموارد) (تاج العروس ). رگی است در بیغوله ٔ چشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || طائری است ابلق یا خاکسترگون یا سپید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ، بَقَر.
به ترتیب از نخستین روز : کیوان شید / مِهرشید /مَهشید / بهرام شید / تیر شید / اورمزد شید/ ناهید شید  یا آدینه نامگذاری روزهای هفته ابتکار بابلیان باستان بود که هر ماهی را به نام سیاره ای می گذاشتند . نامگذاریها تقریباً بر پایه این هفت سیاره است : خورشید ، ماه ، مریخ ،عطارد ،  بهرام ، ناهید ، کیوان یا زُحَل امروزه از واژه عبری شنبه که به معنی استراحت است و اصل آن شَپَت است بهره می بریم  و بقیه را یکشنبه تا پنج شنبه می گوییم و جمعه هم که عربی است یعنی جمع شدن . چون این روز روز دور هم جمع شدن است . به  MONDAY  در انگلیسی دقت کنید بخش اول یعنی  mon  همان moon   به معنی ماه است که با مهشید ما یکی است .
کادوسیان یا کاسپیان نام مردمانی بود که در گیلان امروز و بخش هایی از مازندران می زیستند. دیگر مردمان مانند آشوریان, یونانیان و مادها آنان  را کادوسیان, آمردان و گلان(گیلان) می نامیدند.  اما برخی می گویند کادوسیان خود شامل سه قبیله : کادوسیان, آمردان و گلان بودند. نام گیلان برگرفته از نام مردمان کرانه جنوبی دریای مازندران یعنی کادوسیان و یا گلان است .برخی نیز گیل را جوانمرد و گیلان را سرزمین جوانمردان می دانند .
واژه دیو بیانگر اختلاف اقوام آریایی در پرستش خدا می باشد . "دیو" در زبا‌ن‌های هند و اروپایی( جز ایران )بررسی‌های ریشه ‌شناختی نشانگر این است  که واژه‌ی "دیو" در همه  زبان های آریایی، معنای "خدا" داشته  است. دیو در سانسکریت "devā" بوده که به خدایان کهن آریایی گفته  می ‌شد و امروزه در هند  معنی خدا دارد ( deva).در یونانی این واژه به صورت "zeus" در آمده  که نام بزرگ  خدایان یونان باستان است. بخش نخست واژه  "ژوپیتر"  ( Ju) Jupiter نیز که پدر خدایان رومی است از همین ریشه است.در لاتین "deus" به معنی خداست  . در فرانسه "dieu" در ایتالیایی "dio" و در اسپانیایی "dios" همه معنی  خدا را دارند.در انگلیسی این واژه به صورت‌های گوناگون آمده. واژه‌ی "deity" که در انگلیسی ِ امروزبه معنی  "خدا" است، با واسطه از فرانسوی، از "deitas" در لاتینی برگرفته شده. واژه‌ی دیگر "divine " به معنای "خدایی "‌ این هم از " divinus" لاتینی برگرفته شده. واژه‌ی "deism" به معنای "خداگرایی" (گونه ای ویژه  از باور به خدا) نیز از همان ریشه‌ی لاتینی است. دیو در زبان فارسی "دیو"  در فارسی باستان "daiva" بود. این واژه در واژه  "daivadāna" نیز وجود داشته که به معنای "پرستشگاه دیوان" است. در اوستایی نیز این واژه به صورت "daēva" بوده. در فارسی میانه (پهلوی) این واژه به صورت "dēw" تلفظ می شده. و امروزه به صورت "div" تلفظ می گردد. در کردی دیو را dew می گویند.اما در فارسی برعکس دیگر زبان ها واژه دیو به معنی  آفریده‌های "اهریمن" است  که جایگاهی برابر "ایزدان" - که کارگزاران اهورامزدا هستند را  دارند .در شاهنامه فردوسی دیوان به مردمان پیش از کوچ آریاییان گفته شده که هرچند متمدن بودند اما به پای آریاییان نمی رسیدند .پس  هر دو معنای "دیو" بد  است. در متون دینی، کسانی  را که پیرو دین مزداپرستی (مزدَیسنا) نبودند  و بیگانگان و دشمنان، "دیویسنان" نامیده اند.
میرزا کوتاه شده "امیرزاده" است .  میرزا : میر ( مخفف امیر ) + زا ( مخفف زاده) = امیر زاده این واژه ظاهراً از زمان تیموریان رواج یافته است در دوره قاجار هرگاه پیش از نام افراد ذکر می شد به معنای  « آقا » بود مانند: میرزا جعفر و اگر بعد از نام افراد می آمد دلیل بر شاهزادگی بود.مانند: محمدعلی میرزا- احمد میرزا. بعدها به عنوان یک لقب محترمانه برای افراد با سواد بدون توجه به نکته ای که ذکر کردم به کار رفت . حتی کار به جایی رسید که میرزا به تنهایی یک نام شد بی آنکه دارنده آن امیرزاده باشد . تصویر میرزامحمدتقی خان امیر کبیر
شینا نامی جدید است . در کردی شمالی ( گویش سورانی ) شین رنگ آبی است و شینا به معنی  دختر آبی پوش است . اما در فرهنگ لغت در باره شینا توضیح چندانی نیست . شینا:  شنا و سباحت وشناوری . (ناظم الاطباء).
پیغمبر : پیغم (کوتاه شده پیغام) + بر (بن مضارع بردن) = کسی که پیام می برد.پَیامبَر شکل دیگر این واژه است . اما نَــبیّ بر وزن فَعیل است و سه حرف اصلی اش ( ن ب ء ) است پس نبیّ بروزن فعیل باید در اصل نَــبیء باشد که همزه برای آسانی تلفظ به ی تبدیل شده است و دو تا حرف ی در هم ادغام شده اند آنگاه نَــبیْ تشدید گرفته است . ما در فارسی نبی را بی تشدید می خوانیم و می نویسیم .
در ریشه واژه آستین می توان واژه "دست" را یافت زیرا که صورت واژه در فارسی باستان "آدَستینه" a-dastaina یا "آدَستنیا" a-dastanya است.در بسیاری از واژگان که از نیاکانمان به ما رسیده است چنین دگرگونی هایی انجام شده است . به گونه ای که تشخیص ریخت اصلی کلمه برایمان بش دشوار است .