این واژه که از پارسی در عربی به صورت استاذ وارد شده است در فارسی میانه به صورت awestadبوده و احتمالاً از ریشه ایستادن ( اِستادن) برگرفته شده باشد . استاد کسی است که می ایستد و به دانشجویان نشسته اش درس می دهد .
عاتکه یک نام دخترانه با ریشه عربی است . عاتکه یعنی زنی که بسیار بوی خوش به کار ببرد.
عاتکه در فرهنگ های لغت فارسی:
عاتکة. [ ت ِ ک َ ] خرمابن که گشن نپذیرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ||
زن آلوده به خوشبویی . (منتهی الارب ). زن سرخ گون از طیب و گفته اند زنی که طیب فراوان به کار برد، چندانکه پوست او به زردی گراید. (اقرب الموارد). ||
کمان کهنه که دیرینه بود و سرخ شده باشد. (اقرب الموارد).
رفائیل یک نام دارای ریشه عِبــری است .رفائیل را از ریشه ی “رافه” به معنی پزشک دانسته اند. او فرشته ی شِفابخش بیماران به شمار می رود و نگاهبانی سوی باختری آسمان با اوست.
چنانچه نام ”اسرافیل” را بهگونه “سرافیل” یا ”سرافیل-ئیل” درنظر بگیریم و پسوند ”ئیل” را کنار بگذاریم، واژه ”سراف” بسیار نزدیک به خوانش گونه اوستایی ”سروش” یعنی ”سرو” sru می باشد.
در گویش خوارزمی، سروش را “اسروف” می خوانند (آثارالباقیه،74) که کاملاً مانند اسرافیل است.
باقر یک نام عربی پسرانه است به معنی شکافنده . فراگیری این نام از نام امام محمد باقر می باشد . لقب این امام ، باقر العلوم به معنی شکافنده دانش هاست .
باقر در فرهنگهای لغت:
باقر. (کلمه عربی و صفت است ) شکافنده و گشاینده و وسعت دهنده . (از اقرب الموارد). شکافنده و گشاینده و فراخ کننده . (از منتهی الارب ). شکافنده و گشاینده . (ناظم الاطباء). || مرد بسیار علم . (آنندراج ) (غیاث اللغات ): هو باقر علم ؛ یعنی او وسعت دهنده ٔ علم و متبحر در علم است . (ناظم الاطباء). || مرد بسیار مال . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || اسد که چون بر شکار پیروز شود شکم او را بدرد و بشکافد. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). شیر که اسد باشد. (از منتهی الارب ). شیربیشه . (ناظم الاطباء). شیر درنده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || گاو. (مهذب الاسماء). ج بواقر. اسم جمع (بروایت لیث ) باقر جماعة بقر باشد با شبانانش ، مثل جامل که جماعة شتران بود باساربانان . و در جمهرة ابن درید آمده است که باقر و بقیر جمع بقر باشد.(از تاج العروس ). گروه گاوان با گاوچرانان و آن اسم جمع است . (از اقرب الموارد) . باقر و بَقیر و بَیقور و باقور و باقورة اسم جمع. (منتهی الارب ). و رجوع به بقیر و بیقور و باقور و باقورة شود. || رگی است در مآقی . (از اقرب الموارد) (تاج العروس ). رگی است در بیغوله ٔ چشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || طائری است ابلق یا خاکسترگون یا سپید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ، بَقَر.
پیغمبر : پیغم (کوتاه شده پیغام) + بر (بن مضارع بردن) = کسی که پیام می برد.پَیامبَر شکل دیگر این واژه است . اما نَــبیّ بر وزن فَعیل است و سه حرف اصلی اش ( ن ب ء ) است پس نبیّ بروزن فعیل باید در اصل نَــبیء باشد که همزه برای آسانی تلفظ به ی تبدیل شده است و دو تا حرف ی در هم ادغام شده اند آنگاه نَــبیْ تشدید گرفته است . ما در فارسی نبی را بی تشدید می خوانیم و می نویسیم .
پردیس :از دو بخش پیوند یافته است: Pairi ( پیرامون ) + ( Daeza) ( انباشتن و دیوارکشیدن )= درختکاری و گل کاری پیرامون ساختمان این واژه به شکل فِردَوس به عربی رفت و به اصطلاح مُعَرَّب شد .در انگلیسی پارادایس گفته می شود . شدنی است که این واژه از پارسی به یونانی و دیگر زبان های اروپایی رفته باشد .این واژه در قرآن نیز به کار رفته است . نزدیک به صد واژه فارسی عربی شده در قرآن یافت می شود .
بوستان = بوی (رایحه) + ستان = جایی که گل های خوشبو بسیار باشد. جای پر از بوهای خوش این واژه به صورت بُستان به عربی وارد شده و جمع مکسر نیز شده است ( بَساتین )
ابوالفضل نام پسرانه عربی رایج در ایران است . ابوالفضل یعنی صاحب برتری . گاهی ابو به معنای پدر نمی آید و به معنی دارنده چیزی است . مثال دیگر ابوالعلم به معنی صاحب دانش .
برخلاف گمان بیشتر مردم واژه لغت ریشه عربی ندارد . لغت همان LOGO در یونانی است .LOGO به گونه لُــغــة در عربی وارد شده است .در قرآن همه جا از لسان به جای لغة استفاده شده . مثال : لساناً عربیاً /ما أرسلنا من رسولٍ إلا بلسان قومه . و ...اما در فارسی منظور ما از لغت آن نیست که عرب می گوید . مقصود ما فارسی زبانان واژه است . پس کاربرد فارسی آن با عربی اش گوناگون است .