رکسانا، دختر ایرانی که همسر اسکندر مقدونی شد
رُکسانا تلفظ یونانی روشنک است، یعنی ستاره ی کوچک یا نور کوچک
خیلی ها فکر می کنند او دختر داریوش سوم است؛ اما او دختر وخش اورد، فرماندار باختر و یا همان سُغد ( شهری نزدیک سمرقند امروزی ) بود.
او کمتر از چهارده سال داشت که اسکندر در کشورگشایی هایش به ایران رسید.
اسکندر ایران را فتح کرده و داریوش سوم را شکست داد. سپس استان های ایران یکی یکی به دست متجاوزان افتاد.باختر آخرین استان ایران بود که به دست آنان افتاد و در آن زمان وخش اورد فرماندار آن شهر زیبا و برتر بود. وخش اورد تصمیم گرفت که از اسکندر فرمانبرداری کند. به همین دلیل، اسکندر گذاشت که او باز هم فرمانروای باختر باشد. برای این که ماندگاری فرمانبرداری وخش اورد به اسکندر پایدار بماند، اسکندر دو پسر از سه پسر وخش اورد را برای خدمت در ارتش خود فراخواند. وخش اورد علاوه بر پذیرفتن این درخواست اسکندر، پسر سومش را هم به ارتش اسکندر فرستاد.
پس از آن، وخش اورد خواست یک مهمانی بزرگ برای اسکندر برپا کند. و سی نفر از دختران خانوادههای بزرگان سغدیان را برای این مهمانی فراخواند. دختر خود فرمانروا هم جزو آنان بود. این دختر از نظر زیبایی بی همتا بود و به اندازه ای دلربا بود که در میان آن همه دختران زیبا توجه تمام حاضران را به خود جلب میکرد. او روشنک بود. در این مهمانی و برابر رسوم ایرانی، روشنک با روبند می رقصید؛ اما ناچار شد به درخواست اسکندر، روبند خود رابردارد.
اسکندر با دیدن او مست و شیدای او می گردد.
پس از مدت زمان کوتاهی اسکندر گفت : "باید مقدونی ها و پارسیان با هم ازدواج کنند تا آمیخته شوند و این می تواند تنها راهی باشد برای این که شکست خوردگان شرمسار و افراد پیروز در جنگ مغرور نشوند."
پس از آن اسکندر از شدت عشق در همان مجلس دستور کرد بر طبق عادات مقدونی، یک نان بیاورند؛ او آن را با شمشیر به دو قسمت تقسیم کرده، نیمی را خودش برداشت و نیم دیگر را به روشنک داد تا عهد و پیمان زناشویی بین آنها باشد.
مقدونی ها از این رفتار اسکندر ناخشنود شدند؛ زیرا در نگاه آنان پسندیده نبود که یک فرماندار ایرانی پدر زن اسکندر گردد. اما آنها به ناچار این را پذیرفتند.روشنک نیز پذیرفت که به این سرنوشت خشنود باشد و همسرش را در لشکرکشی به هند همراهی کرد.
پس از آن اسکندر به شوش رفت. روشنک نیز همچنان با او بود. زمانی که اسکندر به شوش رسید، در آن جا با استاتیرا، یکی دیگر از بزرگزادگان پارسی ازدواج کرد. این بار اسکندر دستور داد تا هشتاد نفر از فرماندهان سپاهش با هشتاد بزرگزاده ایرانی ازدواج کنند.
مدتی بعد اسکندر به اکباتان رفت. استاتیرا را در شوش نهاد و رکسانا را با خود برد.
با آن که ستاره شناسان اسکندر را از رفتن به بابل بازداشته بودند و آن را شوم می دانستند، اما اسکندر به بابل رفت و در آن جا کشته شد.
پس از مرگ ناگهانی اسکندر در بابل در سال ۳۲۳ پیش از میلاد، رکسانا فرزند اسکندر را به دنیا آورد و نام او را اسکندر (چهارم ) نهاد.
پس ازمرگ اسکندر٬ رکسانا و پسرش قربانی نیرنگهای سیاسی امپراتوری اسکندر شدند. المپیاس مادر اسکندر از رکسانا و پسرش پشتیبانی میکرد تا اینکه المپیاس به دست کساندر کشته شد. کساندر چون دید که اسکندر پسر اسکندر، بزرگ شده و در مقدونیه گفتگو ازین است که او را از زندان بیرون آورده بر تخت شاهی بنشانند، از فرجام این کار ترسید. بنابراین به گلوسیاس رئیس زندان نوشت که سر روشنک و اسکندر را از بدن جدا کند و چنان کند که اثری از این دو قتل نماندفرمان او اجرا شد و روشنک و پسرش در حدود ۳۰۹ پیش از میلاد با خوراندن زهر کشته شدند.
man esme Roxanne ra search kardam ke site shoma ro peyda kardam.
lotfan age mishe manabe khodeton ro ham benvisid.
ba sepas