نَوید نام پسرانه فارسی است . نوید یعنی مژده و پیغام خوش . خبری که موجب شادی شود . ریشه نوید nawid است . نـَو یعنی نو و نوید از ریشه نو بودن است . نوید پیغامی است که نوی دارد . یعنی کهنه نیست . در عین شادبودن نو نیز هست .
نوید. [ ن ُ ] ');" href="http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-d3b90b5f5ac7414cb7aa8d5fc8050c2d-fa.html#">۞ (اِ) 59* = nuved، از: ni + vaed، قیاس کنید با اوستائی : nivaedhayemi. هوبشمان گوید: nuved(خبر خوش ) را ((مولر)) همریشه ٔارمنی ِ دخیل ِ nuer (تقدیم ، فدیه ، قربانی )، ازپهلوی ِ nivedhآمده باشد. کردی : ned (امر، سفارش ). کلمه ٔ نوید را مرکب از پیشوند ni + vaedh (آگاهانیدن ، بشارت دادن ) دانسته اند. سبزواری : nevid (مژدگانی ). (فرهنگ نظام ) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).');" href="http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-d3b90b5f5ac7414cb7aa8d5fc8050c2d-fa.html#">۞ خبر خوش . (رشیدی ) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا) (آنندراج ). مژده . (اوبهی ) (برهان قاطع). مژدگانی . هرچیز که سبب خوشحالی شود. (برهان قاطع). مژده دادن به هر چیزی که باشد. (فرهنگ خطی ). خوش خبری . بشارت . هرچیز که خوشحالی آورد. (ناظم الاطباء) : جوینده را نویدی خواهنده را امیدی درمانده را نجاتی درویش را نوائی .
فرخی .توئی گفت از ایزد دلم را امیدهم از بخت تو فرخی را نوید.
اسدی .به گوش هوش من آمد ندای اهل بهشت نصیب نفس من آمد نوید ملک بقا.
خاقانی .برگ زرد ریش و آن موی سپیدبهر عقل پخته می آرد نوید.
مولوی .به مطربان صبوحی دهیم جامه ٔ چاک بدین نوید که باد سحرگهی آورد.
حافظ.بیا که رایت منصور پادشاه رسیدنوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید.
حافظ.|| وعد. وعده . (یادداشت مؤلف ) : نویدی است که داده اید به برانگیختن و ثواب دادن بر طاعت و عقوبت کردن بر معصیت . (تفسیر کمبریج ، بنیاد، ج 1 ص 135). نوید خدای تعالی حق است برانگیختن و شمار کردن بر شما. (تفسیر کمبریج ، بنیاد، ج 1 ص 608). || وعده دادن بود بخیر. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). چنان باشد که کسی را به امید کنند. (لغت فرس ص 117). امیدوارگردانیدن و وعده کردن به خدمات دیوانی و کارهای بزرگ و با نفع و فائده . (برهان قاطع). وعده به کارهای بزرگ با نفع و سودمند. (ناظم الاطباء). وعده ٔ نیک . (فرهنگ فارسی معین ). وعده ٔ خوش : به چیزی که دادی دلم را نویدهمی بازخواهد نویدم امید.
فردوسی .از لب تو مرمرا هزار نوید است وز سر زلفت هزار گونه زلیفن .
فرخی .شیرین تر از امیدی وندر دلم نویدی نیکوتر از هوائی وندر دلم هوائی .
فرخی .گفتی بجانب تو فرستم نوید قتل تا زنده باشم از تو همین بس نوید من .
آصفی (از آنندراج ).- نوید و خرام ؛ وعده و ایفاء وعد. وعده کردن و به وعده وفا کردن . و رجوع به خرام شود : بگویش که من با نوید وخرام بگسترد خواهم یکی تازه دام .
فردوسی .بدو باشد ایرانیان را امیداز او پهلوان را خرام و نوید.
فردوسی .ز یزدان بر آن گونه دارم امیدکه آورد روز خرام و نوید.
فردوسی .دل مرد دانا ببد ناامیدخرامش نیاید پدید از نوید.
عنصری .نویدی است پیری که مرگش خرام فرسته است و موی سپیدش پیام .
اسدی .سپهبد از آن گفته ها گشت رام که پیغام بد با نوید و خرام .
اسدی .ای روزگار چون که نویدت حلال گشت ما را و گشت لیک خرامت همی حرام .
ناصرخسرو.خوار برون راندت آخر ز درگرچه بخواند به نوید وخرام .
ناصرخسرو.|| ایعاد. وعده به شر. (یادداشت مؤلف ) : ز فرمان بگشتند فرمان بران همان پیشه ور مردم مهربان بر اینسان همی برد رنج و نیازبرآمد براین روزگار درازبدان روز ما را نباشد نویدبه فر جهاندار نیکو امیدجهاندار محمودگیتی خدیو... ');" href="http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-d3b90b5f5ac7414cb7aa8d5fc8050c2d-fa.html#">۞
فردوسی (یادداشت مؤلف ).خداوند کیهان و بهرام و شیداز اویم امید و بدویم نوید.
فردوسی .ویقولون و می گویند کافران متی هذا الوعد کی خواهد بود این نوید، ای که نوید روز قیامت . (تفسیر کمبریج ، بنیاد، ج 1 ص 107). || مهمانی . ضیافت . (ناظم الاطباء). بزم . محفل . مجلس ');" href="http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-d3b90b5f5ac7414cb7aa8d5fc8050c2d-fa.html#">۞ .(یادداشت مؤلف ) : دست بر سبلت نهادی در نویدرمز، یعنی سبلت من ');" href="http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-d3b90b5f5ac7414cb7aa8d5fc8050c2d-fa.html#">۞ بنگرید.
مولوی (یادداشت مؤلف ).|| پذیرفتن به نیکوئی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (صحاح الفرس ). || بشارت دادن به ضیافت و مهمانی . (برهان قاطع). دعوت به ضیافت و میهمانی . (ناظم الاطباء). مقابل خرام . (فرهنگ فارسی معین ). || خوشی .(رشیدی ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). خرام . (جهانگیری ) (اوبهی ). || حصه ای از غذای میهمانی که میهمان با خود می برد. || پاداش . جزا. مزد. || داد. عدالت . || نذر. عهد. پیمان . || زور. قوت . || ملامت کننده . سرزنش دهنده . (ناظم الاطباء)؟- نوید آوردن ؛ مژده آوردن . بشارت دادن . خبر خوش دادن . نوید دادن : به دوری ز خویشانت آرد نویدنمایدت طمع و نشاند نمید.
اسدی .مرا مبشر اقبال بامداد پگاه نوید عاطفت آورد از آستانه ٔ شاه .
ظهیر.به مطربان صبوحی دهیم جامه ٔ چاک بدین نوید که باد سحرگهی آورد.
حافظ.- || به مهمانی خواندن . به ضیافت دعوت کردن . (یادداشت مؤلف ) : گر این است آیین اسفندیار ');" href="http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-d3b90b5f5ac7414cb7aa8d5fc8050c2d-fa.html#">۞ که این کار ما را گرفته ست خوارکه مهمان کندْمان نیارد نویدبه نیکی مدارید از وی امید.
فردوسی .- نوید دادن ؛ وعده دادن . امیدوار کردن : به دیدار تو داده ایمش نویدز ما باز برگشت دل پر امید.
فردوسی .ز کوه سپند و ز پیل سپیدسرودی ّ و دادی دلم را نوید.
فردوسی .که بهرام دادش به ایران نویدسخن گفتن من شود باربید.
فردوسی .امیر بر آن سوگندنامه خواجه را نیکوئی گفت و نویدهای خوب داد. (تاریخ بیهقی ص 149).به نیکی ورا گفت دادم نویدمبادا کز آن پس شود ناامید.
اسدی .یا بهشت جاودان که نوید داده اند پرهیزکاران را. (تفسیر کمبریج چ بنیاد ج 1 ص 271).امروز تکینم بخواند و فرداداده ست نوید عطا ینالم .
ناصرخسرو.رعایا را به عدل و احسان نوید داده . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 44). پدر او را نوید داده بود که چون آن فتح بکند پادشاهی بدو دهد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 52).قهرش ادریس را نداده نویدلطفش ابلیس را نکرده نمید.
سنائی .داد نعمان به نعمتیش نویدکه به یک نیمه ز آن نداشت امید.
نظامی .- || وعده ٔ به شر دادن . بیم دادن : پس راست کنیم مر ایشان را آن نوید که داده بودیم . (تفسیر کمبریج چ بنیاد، ج 1 ص 97). نوید داده است خدای تعالی بدان آتش ناگرویدگان را. (تفسیر کمبریج ، ایضاً ص 174).- || مژده دادن . بشارت دادن . خبر خوش دادن . امیدوار کردن :توئی که بعد سلیمان و نوح داد خدای ترا به ملک سلیمان و عمر نوح نوید.
انوری .دلم می دهد وقت وقت این نویدکه حق شرم دارد زموی سپید.
سعدی .- || دعوت کردن . به ضیافت دعوت کردن . صلای پذیرائی زدن : دولت او را به ملک داده نویدو آمده تازه روی وخوش به خرام .
فرخی .هر روز روزگار نویدی دگر دهدت کان را هگرز دید نخواهی همی خرام .
ناصرخسرو.چون داد نوید رنج و دشواری آراسته باش مر خرامش را.
ناصرخسرو.مرا چو داد بفرمان او امید نوید.گرفت عزمم در راه احترام خرام .
مختاری .دوشم نوید داد عنایت که حافظاباز آ که من به عفو گناهت ضمان شدم .
حافظ.- نوید داشتن ؛ امیدوار بودن : به مهر تو دارد روانم نویدچنین چیره شد بر دلم بر امید...
فردوسی .- نوید رسیدن ؛ مژده رسیدن : تهمتن مرا شد چو باز سپیدرسیدم ز تاج دلیران نوید.
فردوسی .- نوید کردن ؛ وعده کردن . امیدوار ساختن : سیاوخش را داد و کردش نویدز خوبی بدادش فراوان امید.
فردوسی .